حسین سالار قلبها
من که خود را ذرّه ای در آستانت خوانده ام
طایری بی بال و پر در آشیانت خوانده ام
گر چه در آیینه هستی نمی آیم به چشم
باز خود را نقطه ای در آسمانت خوانده ام
در محیط عشق نالایق و لیکن خویش را
قطره ای در موج بحر بیکرانت خوانده ام
خویشتن را ای امیر کاروان آفتاب
چون غباری در هوای کاروانت خوانده ام
گل تو را گفتم ، تو بالاتر از آنی لیک من
خویش را کمتر زخار بوستانت خوانده ام
عذر آن خواهم ز در گاهت که با آلودگی
خویش را دربان باغ بی خزانت خوانده ام
« یاسرم » از خوان احسان تو روزی خورده ام
زآن سبب خود را غلام آستانت خوانده ام
نوشته شده در یکشنبه 90 دی 11ساعت
ساعت 12:17 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
By Ashoora.ir & Night Skin